امید!!!!
تعدادی موش آزمایشگاهی رو به استخر
آبی انداختند و زمان گرفتند تا ببینند چند ساعت دوام میارند.
حداکثر زمانی رو که تونستند دوام
بیارند 17 دقیقه بود.
سری دوم موشها رو با توجه به اینکه
حداکثر 17دقیقه می تونند زنده بمونند به همون استخر انداختند.
اما این بار قبل از 17 دقیقه نجاتشون
دادند.بعد از اینکه زمانی رو نفس تازه کردند دوباره اونها رو به استخر انداختند.
حدس بزنید چقدر دوام آوردند؟
همه حج می روند، ما حج بیاوریم
شاید صفای کودکیمان را اینجا ، جا گذاشته ایم!!!!
شاید خانه آخرتمان از این بدتر است
شاید مردم نتوانند از پشت شیشه های غبار گرفته ی ماشین هایشان ،
زیبایی و طراوت نوجوانیمان را ببینند
شاید آنچه در دنیا می جستیم از این هم بی ارزش تر بود
و شاید کودکی و پیریمان را اندوهی چنین فرا گرفته باشد
چشمها را باید شست
دل خوش از آنیم که حج میرویمغافل از آنیم که کج میرویمکعبه به دیدار خدا میرویماو که همینجاست کجا میرویمحج بخدا جز به دل پاک نیستشستن غم از دل غمناک نیستدین که به تسبیح و سر و ریش نیستهرکه علی گفت که درویش نیستصبح به صبح در پی مکر و فریبشب همه شب گریه و امن یجیب
نوشتاری از شادروان پروفسور حسابی با عنوان «بازی روزگار» بازی روزگار را نمی فهمم! من تو را دوست می دارم... تو دیگری را... دیگری داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسان ها فنا می شوند، این است که آنان از دوست داشتن باز می مانند. همیشه هر چیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم پس بیاییم آنچه را که به دست می آوریم، دوست بداریم. انسان عاشق زیبایی نمی شود، بلکه آنچه عاشقش می شود، در نظرش زیباست! انسان های بزرگ دو دل دارند: دلی که درد می کشد و پنهان است، دلی که می خندد و آشکار است. همه دوست دارند که به بهشت بروند، ولی کسی دوست ندارد که بمیرد. عشق مانند نواختن پیانو است. ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری، سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی. دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد؛ پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم، تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم. اگر انسان ها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است، محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود. عشق در لحظه پدید می آید. دوست داشتن در امتداد زمان. و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است. راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود. انسان چیست؟ شنبه: به دنیا می آید. یکشنبه: راه می رود. دوشنبه: عاشق می شود. سه شنبه: شکست می خورد. چهارشنبه: ازدواج می کند. پنج شنبه: به بستر بیماری می افتد. جمعه: می میرد.
مرا... و همة ما تنهاییم.
((اوبونتو)) یک پژوهشگرانسان شناس، در آفریقا، به تعدادی از بچه های بومی یک بازی را پیشنهاد کرد او سبدی از میوه را در نزدیکی یک درخت گذاشت و گفت هر کسی که زودتر به آن برسد آن میوه های خوشمزه را برنده می شود هنگامی که فرمان دویدن داده شد ، آن بچه ها دستان هم را گرفتند و بایکدیگر دویده و در کنار درخت، خوشحال به دور آن سبد میوه نشستند. وقتی پژوهشگر علت این رفتار آن ها را پرسید وگفت درحالی که یک نفراز شما می توانست به تنهایی همه میوه ها را برنده شود،چرا از هم جلو نزدید؟ آنها گفتند ": اوبونتو"* ؛ به این معنا که: "چگونه یکی از ما می تونه خوشحال باشه، در حالی که دیگران ناراحت اند"؟ اوبونتو" در فرهنگ "ژوسا" یعنی : من هستم، چون ما هستیم
-ارزیابی
عملکرد-----------------------------
پسر
کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد و بر روی جعبه رفت تا
دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره.
مغازه
دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.
پسرک
پرسید: خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من
بسپارید؟
زن پاسخ
داد: کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد !
پسرک
گفت: خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد!
زن در
جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.
پسرک
بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان
جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.
مجددا زن
پاسخش منفی بود.
پسرک در
حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت.
مغازه
دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر...، از رفتارت خوشم
آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم.
پسر جواب
داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم.
من همان
کسی هستم که برای این خانم کار می کند
آیا ما
هم میتوانیم چنین خود ارزیابی از کار خود داشته باشیم؟
وقتی من مُردم چه خواهد شد؟
وقتی من مُردم هیچ اتفاق خاصی نخواهد افتاد چون من عددی نیستم که بخواهد طوری شود.
فقط چند روزی خانواده و دوستان من ناراحت شده و پس از مدتی همه مرا از یاد خواهند برد.
من می مانم و من
تنهای تنها
در گرو اَعمال خویش
در گرو عملکرد خویش نسبت به خانواده، مردم و جامعه، نسبت به کارم، نسبت به این چند سال عمر که خدا به من ارزانی داشته و اینکه چه کرده ام و چه اندوخته ام؟
چه تفکری داشتم؟ دنباله رو چه کسانی بودم و از چه کسانی پیروی می کردم؟
چه کارهای خوب یا کارهای بدی انجام داده ام؟
چه سُنّت و روشی را در بین مردم بجا گذاشتم؟
حق چه کسانی را پایمال کردم؟
همسر و فرزندانم کمی آسیب می بینند اگر با ایشان مهربان بوده باشم؛ وگرنه خوشحال خواهند شد.
محیط کار و همکارانم نیز چنین اند. کسی را در پست سازمانی من خواهند گنجاند تا کارها را به جای من انجام دهد؛ حالا بهتر یا بدتر از من
پس الان که زنده ام چه کنم تا بعداً دچار ندامت و پشیمانی نشوم؟
الان باید قدر زندگی را بدانم
.......
.......
......
گرگ اجل یکایک از این گله می برد - این گله را نگر که چه آسوده می چرد!