توی نجف یه خونه بود، که دیواراش کاهگلی بود اسم صاحب اون خونه، مولای مردا علی بود نصف شبا بلند می شد ، یه کیسه داشت که بر می داشت خرما و نون و خوردنی ، هرچی که داشت تو اون می ذاشت راهی کوچه ها می شد ، تا یتیما رو سیر کنه تا سفره خالی شون و پر از نون و پنیر کنه شب تا سحر پرسه می زد ، پس کوچه های کوفه رو تا بوی بارون بکنه ، پاهای بی شکوفه رو عبادت علی مگه می تونه غیر از این باشه باید مثل علی بشه ، هرکی که اهل دین باشه بعد از علی کی می تونه مرهم راز من بشه درد دلامو گوش کنه ، دچار ساز من بشه |