بعد از بیعت اجبارى على (ع ) به خانه خود رفت و از
مردم کناره گرفت ، و بعد به پیروان خود فرمود: من به پنج پیغمبر در پنج مورد،
اقتدا کرده ام (کار من شبیه کار آنها است ):
1 از حضرت نوح (ع ) آن جا که به خدا عرض کرد:
رب انى مغلوب فانتصر: ((پروردگارا من مغلوب این قوم
(طغیانگر) شده ام ، انقام مرا از آنها بگیر (قمر 10).
2 از حضرت ابراهیم (ع ) آن جا که به مشرکان فرمود: و
اعتزلکم و ما تدعون من دون الله
: ((و از شما و آنچه غیر از خدا مى خوانید کناره
گیرى مى کنم ))(مریم 48).
3 از حضرت لوط (ع ) آن جا که به قوم سرکش خود فرمود: لو
ان لى بکم قوة او آوى الى رکن شدید: ((اى کاش در برابر شما، قدرتى داشتم ، تا تکیه گاه و پشتیبان
محکمى در اختیار من بود)) (هود 80).
4 از موسى (ع ) که به فرعونیان گفت : ففرت منکم لما
خفتکم : ((پس از شما فرار کردم هنگامى که از شما ترسیدم )) (شعرا
21).
5 و هارون (برادر موسى (ع )) که به موسى (ع ) گفت : ان
القوم استضعفونى و کادو یقتلوننى
: ((مردم مرا تضعیف کردند و نزدیک بود که مرا به
قتل رسانند))(اعراف 150).
سپس به جمع آورى و تنظیم قرآن پرداخت و آن را در جامه اى
پیچید و آن را بسته و مهر نمود و به مردم فرمود: ((این کتاب خدا است که آن را طبق
امر و وصیت پیامبر(ص ) همان گونه که نازل شده است جمع آورى نموده ام .
بعضى از حاضران گفتند: ((قرآن را بگذار و برو)).
فرمود: رسول خدا(ص ) به شما فرمود: ((من در میان شما دو یادگار
گرانمایه مى گذارم ، کتاب خدا و عترت من ، و این دو از هم جدا نمى شوند تا این که
در کنار حوض کوثر بر من وارد گردند)) پس اگر سخن پیامبر (ص ) را قبول دارید، مرا با قرآن بپذیرید،
که بر اساس دستورات قرآن بین شما حکم مى کنم .
قوم گفتند: ((ما نیازى به تو و قرآن تو نداریم ، اکنون آن قرآن را بردار و
ببر و از آن جدا نشو)).
حضرت على (ع ) از قوم ، روى گردانید و به خانه اش رفت ،
و شیعیان او نیز خانه نشین شدند، زیرا رسول خدا(ص ) از آنها پیمان گرفته بود که
چنین کنند.
ولى آن قوم ، دست نکشیدند، به خانه على (ع ) هجوم آوردند
و در خانه اش را سوزاندند و آن حضرت را با اجبار به سوى مسجد بردند، و فاطمه (س )
را در کنار در خانه ، در فشار قرار دادند به طورى که فرزندش محسن ، سقط گردید.
به على (ع ) گفتند: بیعت کن ، او بیعت نکرد و گفت : بیعت
نمى کنم ، گفتند: اگر بیعت نکنى تو را مى کشیم .
فرمود: اگر مرا بکشید، من بنده خدا و برادر رسول خدا(ص )
هستم ، دستش را باز کردند ولى آن حضرت دستش را بست ، باز کردن دست او بر آنها سخت
شد، در حالى که دستش بسته بود، (دست ابوبکر را) بر دست او مالیدند.
برگرفته از کتاب:400 داستان از مصایب امام على علیه السلام تالیف : عباس عزیزى