همـــای رحمــت

تا حبّ علی و آل او یافته ایم کام دل خویش مو به مو یافته ایم

همـــای رحمــت

تا حبّ علی و آل او یافته ایم کام دل خویش مو به مو یافته ایم

تسبیح فرشتگان ذکر فضایل من است (على علیه السلام )

 تسبیح فرشتگان ذکر فضایل من است (على علیه السلام ) 


تسبیح فرشتگان :


1 به خدا سوگند، نبى مکرم (ص ) مرا در میان امتش جانشین کرد و من پس ‍ از وى حجت خدا بر مردم هستم . همانا پذیرش ولایت و امامت من بر ساکنان آسمانها همان گونه لازم گشته که بر اهل زمین واجب شده است .
فرشتگان از فضایل من سخن مى گویند و ذکر مناقب من سخن مى گویند و ذکر مناقب من تسبیح ملائکه است .
اى مردم ! از من پیروى کنید که شما را به راه حق مى خوانم و به جانب چپ و راست منحرف نشوید که سرانجام آن گمراهى است .
2 منم وصى پیامبر شما، و خلیفه و پیشواى مؤ منان ... پیروانم را به بهشت رسانم و دشمنان را به دوزخ افکنم .
منم شمشیر قهر خدا که بر دشمنان خدا فرود آید و سایه لطف و رحمت الهى که بر دوستان خدا گسترده است .
من على بن ابى طالب فرزند عبدالمطلب و برادر رسول خدا و شوى دخترش فاطمه و پدر حسن و حسین و جانشین او در تمام حالات هستم . و داراى همه مناقب و مکارم و رازدار پیغمبرم .
3 مریم مادر عیسى در بیت المقدس معتکف بود. وقتى که درد مخاض و زایمان بر او عارض گشت به وى گفتند: بیرون شو! اینجا خانه عبادت است نه خانه ولادت .
اما مادرم فاطمه بنت اسد، همین که خواست وضع حمل کند به کنار کعبه آمد و دیوار برایش شکافته شد و او را به درون خانه فرا خواندند.(180)
مادرم به کعبه در آمد و مرا در میان خانه خدا بزاد. این افتخار و فضیلت ویژه اى است که نه پیش از من درباره کسى شنیده شده و نه پس از من براى کسى اتفاق خواهد افتاد.

بقیه را در ادامه مطلب مشاهده فرمائید.

 

4 از همان کودکى پیامبر خدا مرا از پدرم برگرفت و من شریک آب و نان او شدم و پیوسته مونس و هم سخن وى بودم .
5 من در جوانى ، بزرگان عرب را به خاک مذلّت نشاندم و شاخهاى برآمده از تیره ربیعه و مُضَر را شکستم و شما مقام و منزلت مرا به سبب خویشى و منزلت مخصوص نزد رسول خدا(ص ) مى دانید. او مرا در کنار خود مى نشانید و بر سینه خویش جاى مى داد و در بسترش مى خوابانید به طورى که تنم را به تن خویش مى چسباند و بوى خوش خود را به مشامم مى رساند. هرگز از من دروغى در گفتار و خطا و لغزشى در رفتار ندید.
6 نام من در انجیل به الیا و در تورات به برى و در زبور به ارى آمده است ... مادرم مرا حیدره (شیر) نامید و پدرم ظهیر نام نهاد و عرب به على صدایم زد.
7 ... نه چندان بلند آفریده شده ام و نه چندان کوتاه بلکه پروردگارم مرا قامتى به اعتدال بخشید: اگر بر شخص کوتاه شمشیر فرود آورم از فرق سر دو نیمه گردد و اگر به بلند قد تیغ زنم ، او را از عرض دو نیمه کنم .
8 خداوند در وجود من قوه عقل و درکى نهاده است که اگر آن را بر تمامى احمقان دنیا تقسیم کنند، همه آنان به عقل آیند و صاحبان اندیشه و خرد گردند.
و چنان قدرتى به من عطا فرمود که اگر آن را بر همه ناتوانها تقسیم کنند، در اثر آن همه قوى و نیرومند گردند.
و از شجاعت ، چندان زهره اى در وجودم نهاده است که اگر آن را بر همه ترسوهاى عالم توزیع کنند به دلاورانى بى باک بدل گردند.
9 به خدا سوگند، هرگز پدرانم در برابر بت به خاک نیفتادند (و دامن پاک خود را به زشتى شرک نیالودند) ... آنان پیوسته بر کیش ابراهیم (ع ) خدا را پرستش کردند.
10 پدرم در عین فقر و نادارى ، آقا بود. و تا آن روز شنیده نشد که فقیرى بدان پایه از آقایى رسیده باشد.
11 در روز واپسین ، حقیقت نور و روشنایى پدرم جز انوار طیّبه محمد و آل محمد(ص ) همه خلایق را تحت الشعاع قرار خواهد داد.
12 نخستین بار که پدرم مرا در حال نماز همراه رسول خدا(ص ) دید، گفت پسرم ! از عموزاده خود جدا مشو؛ چه اینکه تو با پیوستن به او از انواع مهالک و سختیها در امان خواهى بود سپس گفت : راه مطمئن در همراهى محمد است .
13 من نخستین کس بودم که به رسول خدا(ص ) گروید و هم آخرین کس ‍ بودم که از وى جدا گشت و او را به خاک سپرد.
14 هفت سال تمام ، خداى را پرستش کردم پیش از آنکه کسى از این امت به پرستش خدا پردازد. آواز فرشتگان را مى شنیدم و روشنایى حضور آنان را مى دیدم (و این در حالى بود که پیامبر خدا(ص ) از دعوت علنى به اسلام خاموش بود).
15 من پیوسته در پى او روان بودم چنانکه به در پى مادر.
هر روز براى من ، از اخلاق خود نمونه اى آشکار مى ساخت و مرا به پیروى از آن وامى داشت .
در سال (چند روزى را) در غار حراء خلوت مى گزید (و به عبادت مى پرداخت ).
من او را مى دیدم و جز من کسى او را نمى دید. آن روز جز خانه اى که رسول خدا(ص ) و خدیجه در آن بودن و من سومین آنان بودم در هیچ خانه دیگرى اسلام راه نیافته بود.
(همان روزها) روشنایى وحى و رسالت را مى دیدم و عطر نبوت را در مشام خود حس مى کردم .
16 من از میان مسلمین با هیچ کس به طور خصوصى آمیزش نداشتم . تنها کسى که با او ماءنوس بودم و به او اعتماد داشتم و از مصاحبتش آرامش ‍ مى یافتم و همواره خود را به او نزدیک مى ساختم شخص رسول اکرم (ص ) بود. او مرا از کودکى در دامن خود پروراند و در بزرگى منزل و ماءوا داد و هزینه زندگى مرا بر عهده گرفت . با وجود او، من از اینکه در پى یافتن کارى باشم و یا کسبى نمایم ، بى نیاز بودم و زندگى خود و خانواده ام بر عهده آن جناب بود.
17 در هر صبح و شام یک نشست خصوصى با او داشتم که در این نشست احدى جز من و او شرکت نمى کرد. همه اصحاب آن حضرت این را مى دانستند که پیامبر خدا(ص ) جز با من با هیچ کس دیگرى چنین دیدارهایى نداشته است . در این اوقات من با او بودم و هر جا که مى رفت و از هر درى که سخن مى گفت با او همراه و هماهنگ بودم . چه بسا این دیدار در منزل من صورت مى گرفت و گاهى که این ملاقات در منزل او واقع مى شد، چنانچه کسى غیر از ما حضور داشت ، دستور مى داد تا خارج شود. اگر این نشست در منزل ما بود حضور فاطمه و فرزندانم را مزاحم نمى دید و آنان را به خروج از خانه وادار نمى کرد.
در این کلاس خصوصى از هر چه مى خواستم مى پرسیدم و آن بزرگوار با کمال گشاده رویى پاسخ مى داد و چون پرسشها پایان مى گرفت و من خاموش مى ماندم ، خود سخن مى گفت .
هیچ آیه اى نازل نمى شد، مگر آنکه برایم مى خواند و مى فرمود که آنها را با خط خود بنویسم و موارد تاءویل و تفسیر (ظاهر و باطن قرآن )، ناسخ و منسوخ ، محکم و متشابه ، خاص و عام هر یک را برمى شمرد و تعلیم مى نمود.
رسول خدا(ص ) دست بر سینه ام نهاد و از خدا خواست تا قلبم سرشار از فهم و دانش و حکمت و بینش گردد.
به برکت دعاى آن حضرت ، هرگز نشد آیه اى از قرآن را که فرا گرفته بودم و دانشى که آموخته بودم ، فراموش کنم .
یک بار  به او گفتم پدر و مادرم فدایت ، از هنگامى که برایم دعا کرده اى چیزى را فراموش نکرده ام با آنکه یادداشت نکردم آنچه آموخته ام به یاد دارم . یا رسول اللّه ! آیا این وضع براى همیشه ادامه خواهد داشت یا اینکه ممکن است در آینده دچار فراموشى گردم ؟
فرمود: نه ، هرگز براى تو جهل و فراموشى رخ نخواهد داد.
18 اگر در غیاب من آیه اى نازل مى شد هنگامى که به حضورش مى رسیدم مى فرمود: على ! در نبود تو این آیات نازل شده است سپس آنها را بر من مى خواند (و چنانچه تاءویلى داشت ) مرا از تاءویل آن آگاه مى ساخت .
19 روزى که پیامبرمان به نبوت مبعوث شد، من کوچکترین عضو خانواده بودم که به خدمت رسول خدا(ص ) در آمدم و او را در خانه اش یار و مددکار شدم .
وقتى که دعوت خود را آشکار ساخت ، ابتدا از فرزندان عبدالمطلب شروع کرد و بزرگ و کوچک آنها را به توحید و پرستش خداى یگانه فرا خواند. به آنها گفت که از جانب پروردگار به نبوت مبعوث گشته است . اما خویشان آن حضرت سخنش را انکار کردند و دعوتش را هیچ انگاشتند و از وى دورى گزیدند و از جمع خویش براندند.
دیگر مردم که پذیرش نبوت آن حضرت برایشان سنگین و بزرگ آمده بود - آن رو که قدرت فهم و رشد کافى نداشتند به مخالفت با وى و رویارویى با حضرتش بپا خاستند و تا توانستند در آزارش کوشیدند.
در این میان تنها کسى که دعوتش را پذیرفت و با سرعت به ندایش پاسخ گفت و هرگز در حقانیت حضرتش به تردید نیفتاد، من بودم . سه سال بر ما گذشت و احدى جز دختر خویلد، خدیجه به ما نپیوست ....
20 من پیوسته مظلوم بوده ام (از کودکى ) تا به امروز چنین بوده است .
(فراموش نمى کنم ) هنگامى را که (برادرم ) عقیل به چشم درد مبتلا شد. او به حکم ضرورت مى بایست دارو مصرف مى کرد. اما بهانه مى آورد و تسلیم نمى شد و مى گفت : اگر بناست من دارو مصرف کنم ، نخست باید على از آن دارو استفاده کند! و کسان من (براى خوشایند او) مرا مجبور مى کردند و آن دارو را در چشمان من که هیچ دردى نداشت مى ریختند!(181)
21 من پیشتر مى پنداشتم که این فرمانروایان و اولیاى امور هستند که بر مردم اجحاف مى کنند اما اکنون مى بینم که این مردم هستند که بر امراى خود ستم مى کنند. (یعنى اگر در مورد دیگران چنین است که معمولاً امرا و حکام آنها در حقشان ستم مى نمایند، در مورد من چنان شد که مردم بر من ظلم کردند).

22 روزى که دامادى بهترین مردمان و افتخار همسرى برترین بانوان جهان نصیبم گشت از مال دنیا بهره اى نداشتم . آن روز از بسترى که بر آن بیاسایم محروم بودم . اما اکنون فقط مقدار صدقاتى که از میان اموال خود دارم اگر بخواهم بر تمامى بنى هاشم تقسیم کنم به همه خواهد رسید.
23 به خدا سوگند، هرگز از درگاهش فرزندى که از جهت چهره و اندام ، چنین و چنان باشند، مسئلت نکرده ام ، بلکه همواره خواسته ام آن بوده است که به من فرزندانى عطا کند که همه از نیکان و صالحان و خدا ترس ‍ باشند، تا گاهى که به آنان مى نگرم چشمانم روشنایى و فروغ گیرند.
24 تا رسول خدا(ص ) زنده بود، حسن ، مرا ابوالحسین صدا مى زد و حسین نیز ابوالحسن مى خواند. و هر دو جدّشان را پدر صدا مى زدند و پس ‍ از رحلت آن بزرگوار مرا پدر خواندند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد