به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد ...
این کلیپ دیدنی رو از اینجــــــــا دانلود نمایید.
شعری بسیار زیبا و البته بدون نقطه در وصف مولایم علی(ع)از : حاج ناصر تبسمی اردبیلی
السّلام ای هادی دلها علی
اول طومار هر املا علی
در سرای دل سهی سرور علی
ای امام اوّل و مولا علی
وی عوالم را عمادِ داد و عدل
سالک سرمد گل گلها علی
آمر مهر ومه و حور و ملک
دوم آل کسا والا علی
هم طلوع مهر و هم ماه مسا
هم سحر ها را سرور آرا علی
ای امم را هم مراد و هم مدد
راح روح و لولو لالا علی
محرم اسرار الله الصّمد
اسوه اسلامی و سلمی علی
لوح و کرسی را مُمِدّ و داوری
حامی دارا گدا اعمی علی
هم ولیّ و هم وصیّ اعلمی
صهر احمد همدم طاها علی
همسر امّ الائمّه طاهره
والد دو گوهر اعلا علی
هم دوای درد هر اهل دلی
هم علوم وحی را دارا علی
مولد وی در سرای کردگار
در مصلّی کرده سر سودا علی
رادمردی رهروی عُلوی مرام
در دوعالم عالی و اولا علی
عالمی عمّار در علم وعمل
داد هود و صالح و موسی علی
راس کلّ ماسَوَالله ما حصل
اول احمد دوّمی امّا علی
هم صدای احمد و رام احد
سلّمو صلّی علی مهما علی
واله مهر علیّ اعلمم
کرده در دلهای ما ماوا علی
در سروده اسم را محروم دار
کرد لاادری کلام ما علی
مدح مولا کرده دل آسودهام
در لحد عالی دهد اعطا علی
هر کسی دارد گلی ما سروری
ها علیٌ ها علیٌ ها علی
حاج ناصر تبسمی اردبیلی
مُنذر بن جارود یکى از فرمانداران امام بود.
پدرش (جارود) مسیحى بود و در سال دهم هجرى به مدینه آمد و مسلمان شد، و در بصره سکونت کرد و در جنگ با ایران به شهادت رسید،
به سبب خوشنامى او، پسرش منذر را به حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) معرّفى کردند، که یکى از کارگزاران حکومت گردید،
پس از آنکه به عنوان یکى از فرمانداران امام به کار مشغول شد، دست به خیانت زده و به بیت المال مسلمین تجاوز کرد، که بلافاصله امام على(علیه السلام) او را عزل فرمود و به او نوشت:
پس از یاد خدا و درود! همانا، شایستگى پدرت مرا نسبت به تو خوشبین، و گمان کردم همانند پدرت مىباشى، و راه او را مىروى، ناگهان به من خبر دادند، که در هواپرستى چیزى فروگذار نکرده، و توشهاى براى آخرت خود باقى نگذاشتهاى، دنیاى خود را با تباه کردن آخرت آبادان مىکنى، و براى پیوستن با خویشاوندانت از دین خدا بریدى، اگر آن چه به من گزارش رسیده، درست باشد، شتر خانهات، و بند کفش تو از تو با ارزشتر است، و کسى که همانند تو باشد، نه لیاقت پاسدارى از مرزهاى کشور را دارد، و نه مىتواند کارى را به انجام رساند، یا ارزش او بالا رود، یا شریک در امانت باشد یا از خیانتى دور ماند پس چون این نامه به دست تو رسد، نزد من بیا. انشاءاللَّه.
مُنذر کسى است که امیرمؤمنان(علیه السلام) درباره او فرمود:
آدم متکبّرى است، که به دو جانب خود مىنگرد، و در دو جامه که بر تن دارد مىخرامد، و پیوسته بر بند کفش خود مىدمد که گرد ننشیند.
برگرفته از: الگوهاى رفتارى جلد 7 امام على (علیه
السلام) و مدیریت اسلامى :مولف محمّد دشتى
کسی می آید از یک راه دور آهسته آهسته
شبی هم می کند زینجا عبور آهسته آهسته
غبار غربت از رخسار غمگین دور می سازد
و ما را می کند غرق سرور آهسته آهسته
دل دریایی ما را به دریا می برد روزی
به سان ماهی از جام بلور آهسته آهسته
ازین رخوت رهایی می دهد جانهای محزون را
درونها می شود پر شوق و شور آهسته آهسته
نسیم وحشت پاییز را قدری تحمل کن
بهار آید اگر باشی صبور آهسته آهسته
کسی می آید و می گیرد احساس خدایی را
ز انسانهای سرشار از غرور آهسته آهسته
فنا می گردد این تاریکی و محنت ز دنیامان
ز هر سو می دمد صدگونه نور آهسته آهسته
به سر میآید این دوران تلخ انتظار آخر
و ناجی می کند اینجا ظهور آهسته آهسته
ز الطاف خداوندی حضورش را تمنا کن
که او مردانه می یابد حضور آهسته آهسته
اعتراف تلـــخ
سیری در نهج البلاغه اثر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری
خوشا به حال تو اى خاک کربلا
کنگره عشق نیست منزل هر بوالهوس |
طائر این آشیان جان حسین است و بس |
قله قاف وجود منزل عنقا بود |
بر سر این آشیان پر نگشاید مگس |
پایه اوصاف او، فوق اشارات ماست |
رفعت این پایه نیست افئدة را دسترس |
محفل ایجاد را اوست چراغ ابد |
تا ابد از نور او مشعله ها مقتبس |
گشت چو کرب و بلا عارج معراج عشق |
روح امینش فشاند گرد ز سم فرس |
او قفس تن شکست تا به قفس ماندگان |
در پى او بشکند قالب تن را قفس |
کشته بى دیده ام در هوسى داده جان |
زنده چو او کس ندید کشته به ترک هوس |
رفت و شد اندر پى اش قافله دل روان |
ما پى این کاروان شاد به بانگ جرس |
اى شه بافر و نور، عرش مقام تو را |
لامسه عقل ما، دم زند از لایمس |
بحر ثناى تو را قول نبى زورق است |
جنبش ما اندر او جنبش خار است و خس |
کشته غفلت بود هر که تو را کشته خواند |
اى دم جان پرورت زنده دلان را نفس |
منم آن امام مبین
نام کتاب :
پیشگوئیهاى امیر المؤمنین علیه السلام
مؤ لف :
سید محمد نجفى یزدى
سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت .
وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست .
روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید،وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست !
پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد…
چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد،در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیلهای رسیدکه مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند،
زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست !!!
آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند،
اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید : چگونه میتوانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید !!!
به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد .
پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت:اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگیام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!!
وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمیبینید،اگر من به زندان نمیافتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند،
بنابراین میبینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود !!!
ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد خواست خداوند است
تصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد