همـــای رحمــت

تا حبّ علی و آل او یافته ایم کام دل خویش مو به مو یافته ایم

همـــای رحمــت

تا حبّ علی و آل او یافته ایم کام دل خویش مو به مو یافته ایم

کسی می‌آید!!!!!!!!!!


کسی می آید از یک راه دور آهسته آهسته

شبی هم می کند زینجا عبور آهسته آهسته

غبار غربت از رخسار غمگین دور می سازد

و ما را می کند غرق سرور آهسته آهسته

دل دریایی ما را به دریا می برد روزی

به سان ماهی از جام بلور آهسته آهسته

ازین رخوت رهایی می دهد جانهای محزون را

درونها می شود پر شوق و شور آهسته آهسته

نسیم وحشت پاییز را قدری تحمل کن

بهار آید اگر باشی صبور آهسته آهسته

کسی می آید و می گیرد احساس خدایی را

ز انسانهای سرشار از غرور آهسته آهسته

فنا می گردد این تاریکی و محنت ز دنیامان

ز هر سو می دمد صدگونه نور آهسته آهسته

به سر می‌آید این دوران تلخ انتظار آخر

و ناجی می کند اینجا ظهور آهسته آهسته

ز الطاف خداوندی حضورش را تمنا کن

که او مردانه می یابد حضور آهسته آهسته

نگاهی اجمالى به تاریخ زندگى امام علی(ع)

نگاهی اجمالى به تاریخ زندگى امام علی(ع)

*****************************************************************
حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام وى فرزند ابوطالب شیخ بنى هاشم ، عموى پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بود که پیغمبر اکرم را سرپرستى نموده و در خانه خود جاى داده و بزرگ کرده بود و پس از بعثت نیز تا زنده بود از آن حضرت حمایت کرد و شرّ کفار عرب و خاصه قریش را از وى دفع نمود.
على علیه السّلام (بنا به نقل مشهور) ده سال پیش از بعثت متولد شد و پس از شش ‍ سال در اثر قحطى که در مکه و حوالى آن اتفاق افتاد، بنا به درخواست پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم از خانه پدر به خانه پسر عموى خود پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم منتقل گردید و تحت سرپرستى و پرورش مستقیم آن حضرت درآمد.
پس از چند سال که پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به موهبت نبوت نایل شد و براى نخستین بار در غار حرا  وحى آسمانى به وى رسید وقتى که از غار رهسپار شهر و خانه خود شد، شرح حال را فرمود، على علیه السّلام به آن حضرت ایمان آورد و باز در مجلسى که پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم خویشاوندان نزدیک خود را جمع و به دین خود دعوت نموده فرمود:
نخستین کسى که از شما دعوت مرا بپذیرد خلیفه و وصى و وزیر من خواهد بود، تنها کسى که از جاى خود بلند شد و ایمان آورد على علیه السّلام بود و پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ایمان او را پذیرفت و وعده هاى خود را در باره اش امضا نمود و از این روى على علیه السّلام نخستین کسى است در اسلام که ایمان آورد و نخستین کسى است که هرگز غیر خداى یگانه را نپرستید.
على علیه السّلام پیوسته ملازم پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بود تا آن حضرت از مکه به مدینه هجرت نمود و در شب هجرت نیز که کفار خانه آن حضرت را محاصره کرده بودند و تصمیم داشتند آخر شب به خانه و آن حضرت را در بستر خواب قطعه قطعه نمایند، على علیه السّلام در بستر پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم خوابیده و آن حضرت از خانه بیرون آمده رهسپار مدینه گردید . و پس از آن حضرت مطابق وصیتى که کرده بود، امانتهاى مردم را به صاحبانش رد کرده ، مادر خود و دختر پیغمبر را با دو زن دیگر برداشته به مدینه حرکت نمود .
در مدینه نیز ملازم پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بود و آن حضرت در هیچ خلوت وجلوتى على علیه السّلام را کنار نزد و یگانه دختر محبوبه خود فاطمه را به وى تزویج نمود. و در موقعى که میان اصحاب خود عقد اخوت مى بست او را برادر خود قرار داد.
على علیه السّلام در همه جنگهاکه پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم شرکت فرموده بود حاضر شد جز جنگ تبوک که آن حضرت او را در مدینه به جاى خود نشانیده بود و در هیچ جنگى پاى به عقب نگذاشت و از هیچ حریفى روى نگردانید و در هیچ امرى مخالفت پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نکرد چنانکه آن حضرت فرمود: هرگز على از حق و حق از على جدا نمى شوند.
على علیه السّلام روز رحلت پیغمبراکرم 33 سال داشت و با اینکه در همه فضائل دینى سرآمد و در میان اصحاب پیغمبر ممتاز بود، به عنوان اینکه وى جوان است و مردم به واسطه خونهایى که در جنگها پیشاپیش پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ریخته با وى دشمنند از خلافت کنارش زدند و به این ترتیب دست آن حضرت از شؤ ونات عمومى بکلى قطع شد. وى نیز گوشه خانه را گرفت به تربیت افراد پرادخت و 25 سال که زمان سه خلیفه پس از رحلت پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بود، گذرانید و پس از کشته شدن خلیفه سوم ، مردم با آن حضرت بیعت نموده و به خلافتش برگزیدند.
آن حضرت در خلافت خود که تقریبا چهار سال و نه ماه طول کشید، سیرت پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را داشت و به خلافت خود صورت نهضت و انقلاب داده به اصلاحات پرداخت والبته این اصلاحات به ضرر برخى از سودجویان تمام مى شد و از این روى عده اى از صحابه که پیشاپیش آنها ام المؤ منین عایشه و طلحه و زبیر و معاویه بودند، خون خلیفه سوم را دستاویز قرار داده سر به مخالفت برافراشتند و بناى شورش و آشوبگرى گذاشتند.
آن حضرت براى خوابانیدن فتنه ، جنگى با ام المؤ منین عایشه و طلحه و زبیر در نزدیکى بصره کرد که به  جنگ جمل   معروف است و جنگى دیگر با معاویه در مرز عراق و شام کرد که به جنگ  صفین   معروف است و یک سال و نیم ادامه یافت و جنگى دیگر با خوارج در نهروان کرد که به جنگ  نهروان   معروف است و به این ترتیب ، بیشتر مساعى آن حضرت در ایام خلافت خود، صرف رفع اختلاف داخلى بود و پس از گذشت زمان کوتاه ، صبح روز نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى در مسجد کوفه در سر نماز به دست بعضى از خوارج ضربتى خورده و در شب 21 همان ماه شهید شد.
امیرالمؤ منین على علیه السّلام به شهادت تاریخ و اعتراف دوست و دشمن در کمالات انسانى نقیصه اى نداشت و در فضائل اسلامى نمونه کاملى از تربیت پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بود.
بحثهایى که در اطراف شخصیت او شده و کتابهایى که در این باره شیعه و سنى و سایر مطلعین و کنجکاوان نوشته اند، در باره هیچیک از شخصیت هاى تاریخ اتفاق نیفتاده است .
على علیه السّلام در علم و دانش ، داناترین یاران پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و سایر اهل اسلام بود و نخستین کسى است در اسلام که در بیانات علمى خود، در استدلال و برهان را باز کرد و در معارف الهیّه بحث فلسفى نمود و در باطن قرآن سخن گفت و براى نگهدارى لفظش دستور زبان عربى را وضع فرمود و تواناترین عرب بود در سخنرانى (چنانکه در بخش اوّل کتاب نیز اشاره شد.
على علیه السّلام در شجاعت ضرب المثل بود و در آن همه جنگها که در زمان پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و پس از آن شرکت کرد، هرگز ترس و اضطراب از خود نشان نداد و با اینکه بارها و ضمن حوادثى مانند جنگ احد و جنگ حنین و جنگ خیبر و جنگ خندق ، یاران پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و لشکریان اسلام لرزیدند و یا پراکنده شده فرار نمودند، هرگز پشت به دشمن نکرد و هرگز نشده که کسى از ابطال و مردان جنگى با وى درآویزد و جان به سلامت برد و در عین حال با کمال توانایى ، ناتوانى را نمى کشت و فرارى را دنبال نمى کرد و شبیخون نمى زد و آب به روى دشمن نمى بست .
از مسلمات تاریخ است که آن حضرت در جنگ خیبر در حمله اى که به قلعه نمود، دست به حلقه در رسانیده با تکانى در قلعه را کنده به دور انداخت   .
و همچین روز فتح مکه که پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم امر به شکستن بتها نمود، بت هبل که بزرگترین بتهاى مکه و مجسمه عظیم الجثه اى از سنگ بود که بر بالاى کعبه نصب کرده بودند، على علیه السّلام به امر پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم پاى روى دوش آن حضرت گذاشته بالاى کعبه رفت و هبل  را از جاى خود کند و پایین انداخت .
على علیه السّلام در تقواى دینى و عبادت حق نیز یگانه بود، پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در پاسخ کسانى که نزد وى از تندى على علیه السّلام گله مى کردند مى فرماید:على را سرزنش نکنید؛ زیرا وى شیفته خداست .
ابودرداى صحابى پیکر آن حضرت را در یکى از نخلستهانهاى مدینه دید که مانند چوب خشک افتاده است ، براى اطلاع ، به خانه آن حضرت آمد و به همسر گرامى وى که دختر پیغمبراکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بود، درگذشت همسرش را تسلیت گفت ، دختر پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: پسر عم من نمرده است بلکه در عبادت از خوف خدا غش نموده است و این حال براى وى بسیار اتفاق مى افتد.
على علیه السّلام در مهربانى به زیردستان و دلسوزى به بینوایان و بیچارگان و کرم و سخا به فقرا و مستمندان ، قصص و حکایات بسیار دارد. آن حضرت هر چه را به دستش مى رسید در راه خدا به مستمندان و بیچارگان مى داد و خود با سخت ترین و ساده ترین وضعى زندگى مى کرد. آن حضرت کشاورزى را دوست مى داشت و غالبا به استخراج قنوات و درختکارى و آباد کردن زمینهاى بایر مى پرداخت ولى از این راه هر ملکى را که آباد مى کرد و یا هر قناتى را که بیرون مى آرود وقف فقرا مى فرمود و اوقاف آن حضرت که به صدقه على معروف بود در اواخر عهد وى ، عواید سالیانه قابل توجهى (24 هزار دینار طلا) داشت.

نام کتاب : شیعه در اسلام

مؤ لف : علاّمه فقید، سیّد محمد حسین طباطبائى

***************************************************************************

اعتراف تلــــــــخ

اعتراف تلـــخ

ما شیعیان باید اعتراف کنیم که بیش از دیگران درباره کسی که افتخارنام پیروی او را داریم ظلم و لااقل کوتاهی کرده‏ایم ، اساسا کوتاهیهای ما ظلم است . ما نخواسته و یا نتوانسته‏ایم علی را بشناسیم ، بیشتر مساعی ما درباره تنصیصات رسول اکرم ( ص ) درباره علی علیه السلام و سب و شتم‏ کسانی است که این نصوص را نادیده گرفته‏اند بوده است نه درباره شخصیت عینی مولا علی . غافل از اینکه این مشکی که عطار الهی بحق معرف اوست خود بوی دلاویزی دارد و بیش‏ از هر چیز لازم است مشامها را با این بوی خوش آشنا کرد یعنی باید آشنا بود و آشنا کرد ، معرفی عطار الهی به این منظور بوده که مردم با بوی خوش‏ آن آشنا شوند نه اینکه به گفته عطار قناعت ورزند و تمام وقت خویش را صرف بحث در معرفی وی کنند نه آشنائی با او
آیا اگر نهج البلاغه از دیگران می‏بود با او همین گونه رفتار می‏شد ؟ کشور ایران کانون شیعیان علی ( ع ) است و مردم ایران فارسی زبانند شما نگاهی‏ به شرحها و ترجمه‏های فارسی نهج البلاغه بیافکنید و آنگاه درباره کارنامه‏ خودمان قضاوت کنید
بطور کلی اخبار و احادیث شیعی ، و همچنین دعاهای شیعی ، از نظر معارف‏ الهی و همچنین از نظر سایر مضامین ، با اخبار و احادیث و دعاهای‏ مسلمانان غیر شیعی ، قابل مقایسه نیست ، مسائلی که در اصول کافی یا توحید صدوق یا احتجاج طبرسی مطرح است ، در هیچ کتاب غیر شیعی مطرح‏ نیست . آنچه در کتب غیر شیعی ، در این زمینه مطرح است احیانا مسائلی‏ است که میتوان گفت قطعا مجعول است زیرا بر خلاف نصوص و اصول قرآنی‏ است و بوی تجسیم و تشبیه می‏دهد .

سیری در نهج البلاغه اثر متفکر شهید استاد مرتضی مطهری



خوشا به حال تو اى خاک کربلا

 

 

خوشا به حال تو اى خاک کربلا


هرثمة بن سلیم گوید: با على علیه السّلام به صفین (براى جنگ با معاویه ) مى رفتیم ، وقتى به زمین کربلا رسیدیم حضرت در آنجا با ما نماز جماعت خواند بعد از سلام نماز با دست مبارک مقدارى از خاک کربلا برداشت و بوئید، سپس فرمود:
خوشا به حال تو اى خاک ، البته که از تو گروهى (روز قیامت ) محشور شوند که بى حساب وارد بهشت مى گردند.
هرثمة وقتى به خانه برگشت به همسر خود به نام جرداء که از شیعیان حضرت بود گفت : آیا نمى خواهى تو را از کار مولایت اباالحسن به شگفت آورم ؟ وقتى به سرزمین کربلا رسیدیم مقدارى از خاک آن زمین برداشت و بوئید و گفت : خوشا به حال تو اى خاک البته که از تو گروهى روز قیامت محشور مى شوند که بى حساب وارد بهشت مى گردند، او از کجا علم غیب دارد؟
جرداء همسرش گفت : اى مرد ما را رها کن ، امیرالمؤمنین جز حق نمى گوید. هرثمة گوید: (روزگار گذشت تا در زمان یزید) عبیدالله بن زیاد براى جنگ امام حسین علیه السلام مردم را بسیج مى کرد، من در آن لشکر بودم ، وقتى به زمین کربلا و امام حسین و اصحاب او رسیدم ، به یادم آمد آن منزلى را که با على علیه السلام آمده بودم و آنجائى که حضرت خاک را برداشته و آن سخن را گفته بود شناختم .
از آمدن خود ناراحت شدم ، اسب خود را به طرف اباعبدالله الحسین رانده نزد حضرت آمدم سلام کردم و حدیث پدر بزرگوارش در این امکان را نقل کردم .
حضرت فرمود: به کمک ما آمدى یا بر علیه ما؟ گفتم : اى پسر پیامبر نه با شما و نه بر علیه شما، زن و فرزندم را رها کردم و از پسر زیاد بر ایشان نگرانم ، حضرت فرمود: زود برگرد و دور شو تا کشته شدن ما را نبینى ، سوگند به آنکه جان حسین در دست اوست ، هیچ کس امروز نیست که کشته شدن ما را ببیند و یارى نکند مگر اینکه داخل جهنم شود. هرثمه گوید: به سرعت از زمین کربلا فرار کردم تا کشته شدن آنها را نبینم.
مؤ لف گوید: اصحاب امام حسین علیه السلام همگى مشخص بودند و یک نفر کم و زیاد نمى شد. و چقدر فرق است میان آنان که با شتاب و به هر وسیله ممکن خود را به رکاب پسر پیامبر صلى الله علیه وآله رساندند و به فیض شهادت رسیدند و آنانکه نزد حضرت بودند و دنیاى پست را اختیار کردند.
چه خوش سروده است این شاعر اهل بیت علیه السلام

کنگره عشق نیست منزل هر بوالهوس

 

طائر این آشیان جان حسین است و بس

 

قله قاف وجود منزل عنقا بود

 

بر سر این آشیان پر نگشاید مگس

 

پایه اوصاف او، فوق اشارات ماست

 

رفعت این پایه نیست افئدة را دسترس

 

محفل ایجاد را اوست چراغ ابد

 

تا ابد از نور او مشعله ها مقتبس

 

گشت چو کرب و بلا عارج معراج عشق

 

روح امینش فشاند گرد ز سم فرس

 

او قفس تن شکست تا به قفس ماندگان

 

در پى او بشکند قالب تن را قفس

 

کشته بى دیده ام در هوسى داده جان

 

زنده چو او کس ندید کشته به ترک هوس

 

رفت و شد اندر پى اش قافله دل روان

 

ما پى این کاروان شاد به بانگ جرس

 

اى شه بافر و نور، عرش مقام تو را

 

لامسه عقل ما، دم زند از لایمس

 

بحر ثناى تو را قول نبى زورق است

 

جنبش ما اندر او جنبش خار است و خس

 

کشته غفلت بود هر که تو را کشته خواند

 

اى دم جان پرورت زنده دلان را نفس

 


منم آن امام مبین

منم آن امام مبین 

عمار بن یاسر گوید: در یکى از جنگها با امیرالمؤمنین علیه السلام بودم که به سرزمین مورچگان رسیدیم ، آن زمین پر از مورچه بود، گفتم : یا امیرالمؤمنین فکر مى کنى از خلق خداوند کسى هست که تعداد این مورچه ها را بداند؟

حضرت فرمود: آرى اى عمار، من مردى را مى شناسم که تعداد آنها را مى داند، و مى داند چند عدد از آنها نر و چند عدد از آنها ماده است !
گفتم : کیست ؟ فرمود: اى عمار آیا در سوره یس نخوانده اى:

و کل شى ء احصیناه فى امام مبین ؛ 
ما همه چیز را در امام مبین جمع کرده ایم .
عرض کردم : آرى اى مولاى من ، خوانده ام .فرمود: منم آن امام مبین


 

نام کتاب : پیشگوئیهاى امیر المؤمنین علیه السلام

مؤ لف : سید محمد نجفى یزدى

مصلحت خداونــــــد!!!!

سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت .

وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست .

روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید،وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست !

پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد

چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد،در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیلهای رسیدکه مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند،

  زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست !!!

آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند،

  اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید : چگونه میتوانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید !!!

  به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد .

  پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت:اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه  بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگیام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟!!

  وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمیبینید،اگر من به زندان نمیافتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند،

  بنابراین میبینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود !!!

ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد خواست خداوند است

تصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد



زبان عاقل و زبان احمق

زبان عاقل و زبان احمق


 لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه.

ترجمه:


زبان عاقل، پشت قلب او قرار دارد، و قلب احمق، پشت زبان او جاى گرفته است ( عاقل،با اندیشه سخن مى‏گوید ونادان بى‏فکر (

شرح:


انسان عاقل، وقتى بخواهد سخن بر زبان آورد، نخست به دل و اندیشه خود مراجعه مى‏کند، معنى آن سخن و نیکى یا بدى آن را با عقل و شعور خود مى‏سنجد، نتیجه‏یى را که ممکن است از آن حاصل شود حساب مى‏کند، و هنگامى که به درستى و خوبى سخن خود اطمینان یافت، آن را بر زبان مى‏آورد
پس عاقل، قلب و اندیشه‏اش بیش از زبانش به کار مى‏اندازد، و زبانش را پشت سر عقل و شعور خود نگاه میدارد
اما احمق، بر عکس رفتار مى‏کند. یعنى هر سخنى که به زبانش آمد، نسنجیده و بدون فکر و اندیشه بیان مى‏کند، و پس از آن که سخن او، در دیگران، تأثیر بد گذاشت، تازه بفکر مى‏افتد که آیا سخنش درست بوده یا نادرست. یعنى احمق، نخست زبان خود را به کار مى‏اندازد و نسنجیده حرف مى‏زند، و بعد از آن، به قلب و عقل خود مراجعه مى‏کند و در باره نیک و بد سخن خود و نتیجه و حاصل آن مى‏اندیشد.
به همین دلیل است که خردمندان، از قدیم گفته‏اند: سخنى که درباره آن کاملا فکر نکرده‏اى، بر زبان میاور

کتاب:  پندهاى کوتاه از نهج‏البلاغه

نویسنده : هئیت تحریریه بنیاد نهج‏البلاغه

معیار زشتى کارها

معیار زشتى کارها 


و احذر کل عمل یعمل به فى السرو یستحیى منه فى العلانیه، و احذر کل عمل اذا سئل عنه صاحبه انکره أو اعتذرمنه 

ترجمه:


از کارى که در نهان انجام مى‏شود، و در آشکار شرم آور است، بپرهیز و نیز از کارى که اگر انجام دهنده‏اش، در باره آن بپر سند، یا انجام آن را انکار مى‏کند و یا بخاطر آن پوزش مى‏طلبد، دورى کن

شرح:


بسیار کسان هستند که دلشان نمیخواهد کار بد انجام دهند و مورد سرزنش مردم و خشم و نارضایى خدا قرار گیرند. ولى چون گاهى نمى‏توانند فرق میان خوب و بد را تشخیص دهند، بطور ناخواسته و نا آگاهانه مرتکب اعمال ناپسند مى‏شوند
از این رو، براى آنکه کار خوب از کار بد مشخص شود، و انسان بتواند فرق بین این دو را بشناسد و کار بد انجام ندهد، امام علیه‏السلام دو قانون و نشانه ساده و آسان تعیین فرموده است: اول آنکه کار بد، آن است که بطور پنهانى و دور از چشم دیگران انجام داده مى‏شود، زیرا انجام آن بطور آشکار و برابر چشم مردم. باعث شرم و خجالت است
دومین نشانه کار بد، آن است که انجام دهنده آن را مورد پرسش قرار دهند که چرا چنان کارى کرده است، یا انکار میکند و میگوید:من چنین کارى نکرده‏ام، و یا بخاطر انجام آن کار عذر خواهى مى‏کند و میگوید:مرا ببخشید، از روى نادانى چنین کارى کرده‏ام
پس ما نیز، هر گاه دیدیم کارى که میخواهیم انجام دهیم، یکى از این دو نشانه را دارد، باید بدانیم که کار بدى است، و از انجام آن خوددارى کنیم


کتاب:  پندهاى کوتاه از نهج‏البلاغه

نویسنده : هئیت تحریریه بنیاد نهج‏البلاغه

فرصت را از دست ندهیم

فرصت را از دست ندهیم 

اضاعه الفرصه غصه.

ترجمه:

از دست دادن فرصت، مایه غم و انده است

شرح:


عمر انسان کوتاه و زودگذر است، و فرصتهاى زندگى کوتاه‏تر و زودگذرتر از آن. هر روزى که از عمر انسان مى‏گذرد، تعدادى از فرصتهاى زندگى او نیز براى همیشه از دست مى‏رود و نابود میشود.
چون فرصتهاى زندگى، دیگر قابل بازگشت نیستند، باید از هر فرصتى بهترین استفاده را بکنیم
استفاده کردن از فرصت، یعنى اینکه هر کارى را در وقت مناسب انجام دهیم
اگر فرصتى که امروز، براى انجام کارى در اختیار ما است از دست برود، فردا، براى آن کار، فرصتى نخواهد بود. چون فرصتهاى فردا هم، مخصوص کارهاى دیگران است که هر یک باید در وقت خود انجام شود، و دیگر نمى‏توانیم کارى را که فرصت انجامش امروز بوده، براى فردا بگذاریم، در آن صورت، کارهایى هم که باید در فرصتهاى فردا انجام شود، عقب مى‏افتد، و اگر کار به همین شکل پیش برود، تمام فرصت‏هاى روزهاى آینده ما نیز، تباه مى‏شوند و از دست مى‏روند
پس هر کارى را، باید در فرصت مناسب آن کار انجام داد، وگرنه ممکن است که دیگر، هیچگاه فرصتى براى انجام آن پیدا نشود
مثلا سنین کودکى و نوجوانى، فرصت مناسب تحصیل علم و آموختن دانش است. کس که چنین فرصت مناسبى را از دست برهد، در سالهاى بعد، گرفتهاریهاى زندگى، اشتغال به کار و تأمین معاش، رسیدگى به امور خانه و همسر و فرزندان، و دهها مسئولیت دیگر، به او اجازه و فرصت تحصیل نخواهد داد
بهمین دلیل است که انسان باید هر فرصتى را که پیش مى‏آید، غنیمت بشمارد و از آن بهترین استفاده را بکند. و گرنه، از دست دادن فرصت، مایه غم و اندوهى مى‏شود که به هیچ قیمتى، قابل جبران نخواهد بود

 

کتاب:  پندهاى کوتاه از نهج‏البلاغه

نویسنده : هئیت تحریریه بنیاد نهج‏البلاغه

بگو به حرف بیایند مردگانِ سکوت


سلام وارث تنهای بی نشانی ها!
خدای بیت غزل های آسمانی ها!

نیامدی و کهنسال‌هایمان مُردند
درآستانه ی
مرگ‌اند نوجوانی‌ها

چقدرتهمتِ ناجور بارمان کردند
چقدرطعنه که: ((دیوانه‌ها! روانی‌ها!

 
کسی برای نجات شما نمی‌آید
کسی نمی‌رسد از پشتِ ندبه‌خوانی‌ها))

مسیحِ آمدنی! سوشیانس! ای موعود!
تو ـ هرکه هستی از آن‌سوی مهربانی‌ها!

بگو به حرف بیایند مردگانِ سکوت
زبان شوند و بگویند بی‌زبانی‌ها

هنوز
پنجره‌ها باز می‌شوند و هنوز
تهی است کوچه از آوازِ شادمانی‌ها

و زرد می‌شود و دانه‌دانه می‌افتد
کنار پنجره‌ها برگِ شمعدانی‌ها...